هدی ساداتهدی سادات، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

ღ هدـے بآ طعمـ بهشتღ

چرا؟

سلام: شما نظرتون رو در مورد فیلم"جدایی نادر از سیمین" گفتید...من هم میگم. دوست دارم جبهه گیری نکنید و حق آزادی بیان رو هم برای دیگران محفوظ بدارید. ما هنوز هم با هم دوستیم و سیاست رو وارد دوستی های نابمون نمی کنیم.اما...نظر هر کس برای خودش محترمه.  ************************************* توی این چند روز اظهار نظرهای زیادی رو در مورد فیلم "جدایی نادر از سیمین" دیدم. خیلی ها از خوشحالی سر از پا نمیشناختند و پی در پی سرود شادی سر میدادند و "زنده باد ایران"می گفتند.و عده ای دیگه هم این فیلم رو بی ارزش دونستند و گفتند جایزه سیاسی بوده. من این فیلم رو در سینما و در کنار مردم دیدم...از نظر کارگردانی فوق العاده زیبا بود واقع...
23 اسفند 1390

هفته ی 27

کلامی چند با نی نی:   سلام دختر گلم...عزیز دل مامانی...زهرا ساداتم( تا 10 روزگی تو رو با این اسم صدا می کنیم.)خوبی نفس؟ دیگه تکون خوردنات زیاد شده،طوری که اگه نباشه،دل نگرونت می شم. عزیز دلم!بابایی از وقتی حرکاتتو لمس کرده خیلی بیشتر عشق و علاقشو نثارت می کنه. هر وقت از سر کار میاد حالت رو از من می پرسه.منم میگم اگه باباش خوبه،زهرا ساداتم خوبه... دیگه اینقدر سنگین شدم که نشستن و برخاستن برام مشکله.قربون تو برم که روز به روز داری وزن میگیری. مامان جون خوب قوی شو و سالم و صالح پا به این دنیا بزار.اینو بدون که من و بابایی تا بی نهایت دوستت داریم. نفس ما به نفس تو بسته است. راستی ...
5 آذر 1390

2

تمامـِ "امن يجيب" هاے دلم را گـِره زده ام بـِه کلماتت و روانــِـہ ے آسـِمان کرده ام من مطمئـِنم خدا تو را براي دلم نگــهـ مےدارد..   ...
28 آبان 1390

هفته 26

سلام به همه ی دوست جونای گلم که اینقدر با معرفتن... راستش مدتیه که دسترسی به اینترنت برام مشکل شده. الان هم دارم از کافی نت براتون پیام میدم...کمرم هم به شدت درد می کنه. اما خواستم بگم من هم به یادتون هستم.همتون رو دوست دارم.خیییییلللللللللیییییییی زیاد. این هفته هم تموم شد.انشالله که تا آخر به همین خوبی پیش برم. دو ماه پیش که برای کنترل رفتم، 49 کیلو بود.و این ماه 57 کیلو.ماشالله بزنم به تخته خوب وزن اضافه کردم. اما اصلا معلوم نمیشه که این همه وزن گرفتم. دوست جونام.به دعای تک تک شما احتیاج دارم. فاطمه جونم انشالله که زایمان راحت و بی دردی داشته باشی. کیانا جونم در خدمتم گلم...آخ که چقدر دلم می خواست از نزدیک ببینمت.ب...
26 آبان 1390

هفته 25

سلام مامان جونی: دیروز باز دوباره آقا پلیسه می خواست جریمم کنه.آخه کمربند ایمنی رو نبسته بودم. اومد دم در ماشین و گفت لطفا مدارکتون رو بدین...بعد گفت: کمربند نبستین خانوم.    گفتم : شما ایندفعه رو ببخشید به خدا قسم قول می دم توی این شهر دیگه منو بدون کمربند نبینید. گفت: قول دادین هااا... گفتم: قول گفت: من برای خودتون میگم خانوم.یه دفعه ممکنه یه ماشینی بچه ای چیزی بپره جلوتون اونوقت اگه ترمز ناگهانی بگیرین ، پرت میشین جلو. گفتم: حق باشماست و حرکت کردم... خوشحال بودم از اینکه که جریمه نشدم و به قولم هم عمل میکنم.هر جا یادم میوفته که کمربند ندارم.سریع یه جا توقف می کنم و کمربندم رو می بندم. راستی...دیروز موهای ع...
19 آبان 1390

هفته 24

سلام بهترینم: پس کی میای مامانی؟؟؟ دلم برای دیدن صورت ماهت یه ذره شده... پریشب وقتی می خواستم برم روی کاناپه بخوام،پشتیش در رفت و من به پشت افتادم زمین.بابایی به سرعت خودشو رسوند بالای سرم و گفت: چی شد عزیزم؟ خوبی؟ وااای...نبودی ببینی که چقدر بابایی وحشت زده شده بود.صحنه ی دیدنی بود. ولی خوب خوشبختانه چیزی نشد.بخیر گذشت. عزیز دلم چند روزیه که دارم میرم آرایشگاه.دارم آموزش می بینم که مدرک بگیرم.خیییییلللللییییی آرایشگری رو دوست دارم. راستی...دارم برای بابایی شالگردن می بافم...نمی دونم به سالگرد ازدواجمون می رسه یانه. دیشب با مامانم رفتیم بازار.برات چند دست لباس خریدم.دو تا جوراب هم گرفتم.هنوز نمیدونم سیسمونیتو از اینجا بخرم یا ا...
12 آبان 1390