هفته 24
سلام بهترینم:
پس کی میای مامانی؟؟؟ دلم برای دیدن صورت ماهت یه ذره شده...
پریشب وقتی می خواستم برم روی کاناپه بخوام،پشتیش در رفت و من به پشت افتادم زمین.بابایی به سرعت خودشو رسوند بالای سرم و گفت: چی شد عزیزم؟ خوبی؟
وااای...نبودی ببینی که چقدر بابایی وحشت زده شده بود.صحنه ی دیدنی بود.
ولی خوب خوشبختانه چیزی نشد.بخیر گذشت.
عزیز دلم چند روزیه که دارم میرم آرایشگاه.دارم آموزش می بینم که مدرک بگیرم.خیییییلللللییییی آرایشگری رو دوست دارم.
راستی...دارم برای بابایی شالگردن می بافم...نمی دونم به سالگرد ازدواجمون می رسه یانه.
دیشب با مامانم رفتیم بازار.برات چند دست لباس خریدم.دو تا جوراب هم گرفتم.هنوز نمیدونم سیسمونیتو از اینجا بخرم یا از مشهد...انشالله وقت بشه برم مشهد با سمیه جون سیسمونیتو تهیه کنیم.آخه اونم نی نی تو دلش داره.دو هفته از شما بزرگتره.هنوز معلوم نیست که چیه.
امشب هم دعای کمیل خانوادگی از طرف ما برگزار میشه ... مسجد گرفتیم که اذیت نشیم.
من دیگه خیییللللللیییییی حرفیدم مامان جون.فعلا برم.
مواظب خودت باش..
زود زود بیا پیش من و بابایی.بووووووووووووووووووووس