اندر احوالات ما 3
سلام به همه ی دوست جونای گلم که توی این مدت به یاد من بودن:
دیگه دلم طاقت نیورد گفتم بیام چند کلمه ای بنویسم.
امیدوارم طاعات و عباداتتون مورد قبول درگاه احدیت قرر گرفته باشه.
جاتون خالی دیشب افطاری مهمون داشتم...همکارای شوشو رو دعوت کرده بودم...
خیلی خوب بود...فقط برام کمر نموند دیگه.....یک لحظه اونقدر درد گرفت که گفتم دو نصف شده...
ولی کلا مهمونی خوبی بود.جای شما سبز.
مهدی جونم هم با دهان روزه کلی بهم کمک کرد...عاشقـــــــــــــــــــــتم عزیزم
غذا رو که دادم بیرون بپزند ...خودم هم سوپ درست کردم ...ولی خودمونیم هاا...عجب سوپی شده بود..انگشتات هم باهاش می خوردی....
در ضمن سر سفره افطار ما رو یادتون نره هاااااااااااااااااااااااااااا
راسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی:
از کنکور بگم:
به لطف خدا قبول شده بودم...منی که لای هیچ کتابی رو باز نکرده بودم...قبول شدم.باورم نمیشد..
آخه چند نفری که بهم رسیدند و گفتند که قبول نشدند...جالب بود که نه ازدواج کرده بودند و نه مانعی برای خوندن داشتن و کلی هم درس خونده بودند و با آمادگی کامل سر جلسه حاضر شدند...
رتبم تعریفی نیست اما به هر حال برای من خیلی خوبه:18 هزار....
پسر دایی مامانم توی رشته ی ریاضی شد 24
دوستم که عید همین امسال عقد کرده و حافظه ی بسیار خوبی هم داره شد:629
از همین جا به هر دوشون تبریک میگم....و خیلی براشون خوشحالم...البته این دوستم که گفتم احتمالا مثل خودم بیاد پیام نور...نمیدونم...
امیدوارم محیا جون گلم هم توی رشته ی مورد نظر خودش بهترین رتبه رو بیاره..که مطمئنم همینطوره.
ممنون از همه ی اونایی که من رو مورد لطف خودشون قرار دادند...
سر یه فرصت مناسب به همتون سر میزنم...