هدی ساداتهدی سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ღ هدـے بآ طعمـ بهشتღ

هفته 24

سلام بهترینم: پس کی میای مامانی؟؟؟ دلم برای دیدن صورت ماهت یه ذره شده... پریشب وقتی می خواستم برم روی کاناپه بخوام،پشتیش در رفت و من به پشت افتادم زمین.بابایی به سرعت خودشو رسوند بالای سرم و گفت: چی شد عزیزم؟ خوبی؟ وااای...نبودی ببینی که چقدر بابایی وحشت زده شده بود.صحنه ی دیدنی بود. ولی خوب خوشبختانه چیزی نشد.بخیر گذشت. عزیز دلم چند روزیه که دارم میرم آرایشگاه.دارم آموزش می بینم که مدرک بگیرم.خیییییلللللییییی آرایشگری رو دوست دارم. راستی...دارم برای بابایی شالگردن می بافم...نمی دونم به سالگرد ازدواجمون می رسه یانه. دیشب با مامانم رفتیم بازار.برات چند دست لباس خریدم.دو تا جوراب هم گرفتم.هنوز نمیدونم سیسمونیتو از اینجا بخرم یا ا...
12 آبان 1390

نجوای مادرانه

  من به تو زندگی را هدیه کردم ، اما نمی توانم به جای تو زندگی کنم.   من میتوانم نکاتی را به تو بیاموزم، اما نمی توانم تو را مجبور به آموختن کنم.   من میتوانم مسیر زندگی را به تو نشان دهم، اما قادر نیستم ترا به مقصد برسانم.   من به تو پند واندرز میدهم، اما نمی توانم به جای تو آنها را بپذیرم.   من به تو یاد خواهم داد که ببخشی، اما شاید نتوانم مانع خودخواهی تو باشم.   من میتوانم در مورد اهداف قشنگ زندگی با تو صحبت کنم، اما هرگز نخواهم توانست به جای تو به أنها دست یابم.   من به تو مهربانی را می آموزم، اما مجبورت نمی کنم بخشنده ومهربان باشی.   من عاشقانه ترا که فرزندم هستی دوست...
9 آبان 1390

هفته23

سلام گل مامانی: اینم از هفته ی 23...تلاش کن بزرگ تر شی مامی...همه بهم میگن بهت نمیخوره که توی ماه 6 باشی... البته به این چیزا نیست...امیدوارم سالم و صالح باشی..همین از همه چیز برام مهم تره گلم. امشب می خوایم بریم دانیال رو ببینیم. عکسای جدیدشو برات میزارم. دوستت دارم گل بانو.مواظب خودت باش مامی جونم. ...
5 آبان 1390

1

سلام گل دخترم: خوبی عسیســــــــــم؟؟؟؟ دیروز نی نی دختر عمه ی من به دنیا اومد...پسمله..اسمش هم دانیال...البته یه جورایی میشه بچه ی خواهرزاده ی شوشو...یعنی شوشو میشه خان داییِ نی نی...گیجت کردم گلم.... خییییییییییییلللللللللللللللللییییییییییییی خوشمل بود،ماشالله .کلی براش صدقه جمع کرده بودند.اما طفلی مامانش جای بخیه هاش درد می کرد.نمی تونست خوب راه بره. راستی..ناقلا از دیروز دیگه تکون نمی خوردی...مامان رو کلی ترسوندی.منم سریع رفتم مرکز بهداشت گفتم می خوام صدای قلب نی نی مو بشنوم. چقدر تند تند می زد قلب نازت.الان هم که پشت کامپیوتر نشستم داری هی اینور و اون ور می ری و خودتو می زنی به شیمک مامان. توی پست قبلی بعضی ها چیزایی نوشتند...
2 آبان 1390

اسم!

سلام دخمل نازم: من و بابایی تقریبا به توافق رسیدیم که اسمتو چی بزاریم.اما دیگه اصلا مطرحش نمی کنم که یه وقت دوباره به شک نیوفتم که عوضش کنم. انتخاب اسم خیلی کار سختیه عزیزم.اما اینو بدون که اسمی رو برات انتخاب می کنیم که باعث سربلندیت بشه. عزیز دلم: ممکنه اون زمانی که تو بزرگ شدی بعضی آدم های مریض به اسمت کنایه بزنن و مسخرش کنن.اما عزیزم،اینو بدون که اولا ما تموم تلاشمون رو برای انتخاب یه اسم که معنای بامسمایی داشته باشه و برای تمام دوره های سنی تو مناسب باشه، کردیم و دوم این که اسم برای کسی عزت و آبرو نمیاره.این شخصیت افراده که باعث سربلندی یا سرافکندگی اون ها میشه. سربلندمون کن مامانی
25 مهر 1390